![]() خواب هوای اتاق سرد و غریب بود من روی لبه تخت نشسته بودم وزنی جلوی آینه نشسته بود وموهای بلند و مشکیش را شانه میزد . من متحیر از اینکه اینجا چه می کنم . زن از جلوی آیینه بلند شد و جلو آمد و تنها روبدوشامی که به تن داشت باز کرد و به زمین انداخت و جلوی آمد . زن دارای پاهای بلند و پوست سفید و چشمان درشت وسیاه بود که چشمان من به آنها قفل شده بود به طوری که هیچ جای دیگری را نمی توانستم نگاه کنم . زن واو این کارا با مهارت بیشتری روی تن خسته من ادامه میداد. ناگهان لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|